fredag 19. august 2011

شبی که پادشاه تانک هايش را عليه نخست وزير به کار انداخت


ايران حالا صاحب اختيار ثروتهای طبيعی خود شده بود و میبايست به فکر
استخراج و فروش آن باشد. ولی تا ميسر شدن بهره برداری از اين منابع میبايست دولت
را، که درآمدش قطع شده بود، سر پا نگه داشت. هم حقوق کارگرانی که کار نمیکردند بايد
پرداخت میشد، هم چون ما را در محاصرهٌ اقتصادی قرار داده بودند و کسی ( در صدر
همه کشور فرانسه) حاضر به خريد نفت ما نمیشد، درآمدی در کار نبود. مصدق تمام اين
مسائل را با زحمات فراوان و برای مردمی که دمکراسی را نياموخته بودند و هوشمندی و
فرهنگ، به معنای امروزی اين لغات را نداشتند، شرح داد.
يادآوری اين نکته در اينجا لازم است که در تمام اين مدت مهندسين ما از دستگاه-
های نفتی چنان مواظبت و مراقبتی کردند که پس از سقوط مصدق، کنسرسيومی که مأمور
به کار انداختن آنها شد از نتيجه متحير ماند. مهندسی که در رأس شرکت جديد نفت ايران
قرار گرفت همين مهدی بازرگان بود. بنابراين اوضاع آن دوران کوچکترين وجه شبهی با
موقعيتی که خمينی برای کشور ما ايجاد کرد، نداشت.
 در آن زمان نخست وزير با مشکلات تازه ای روبرو شد: انگليسیها به شورای
امنيت سازمان ملل شکايت بردند که مصدق صلح جهانی را به خطر انداخته است. به
سازمان ملل رفتيم تا از خودمان در مقابل اين اتهام مسخره و ناوارد دفاع کنيم. چطور وقتی
انگلستان صنايع خود و فرانسه معادن ذغال سنگ و بسيار چيزهای ديگر را ملی کرد، آب
از آب تکان نخورد ولی نوبت ما که رسيد صلح دنيا به مخاطره افتاد! ما حاضر بوديم هر
قدر از نفت ما بخواهند به بهای بازار جهانی و حتی با تخفيفی در حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد به
آنها بفروشيم. مصدق حاضر بود در صورت لزوم از خود انعطاف نشان دهد.
نمايندهٌ فرانسه در شورای امنيت بحث را با پيشنهادی که مورد قبول طرفين بود
 کوتاه کرد، گفت: «چون اختلاف به دادگاه بين المللی لاهه ارجاع شده است
 بهتر است منتظر حکم نهايی آن بمانيم ».
اين خود در حکم اولين پيروزی بود. بر صلح جهانی نيز از اين 
بابت کمترين خللی وارد نشد يا لااقل هيچ کس در اين زمينه چيزی احساس نکرد.
رفتار روسيه در شورای امنيت قابل مطالعه است. سياست شوروی در تمام مدت
يک نواخت بود: يا از حضور در جلسه خود داری میکرد و يا به نفع انگلستان رأی میداد.
اين مسئله تا آخر عمر درسی برای من خواهد بود. دلائل شوروی از حکمتی آب میخورد
که منطبق بر ايدئولوژی آن دولت است. استدلالشان اين بود که: آمريکا جوان و تازه نفس و
مبارزه جوست، در صورتی که عمر امپراطوری انگلستان به آخر رسيده است. بهتر است
انگليسها در ايران بمانند تا آمريکائیها در آنجا جا خوش کنند. اين حسابگری هم خشک
بود هم با منطق سازگار.
نخستوزير در صدد پيدا کردن وکيلی برآمد که دفاع ما را در لاهه بر عهده گيرد.
من از پروفسور ژرژ سل اين تقاضا را کردم. او جواب داد که خود برای چنين کاری، که
نيروی فراوان میطلبد، پير و افتاده شده است در عوض چند نفر ديگر از جمله پروفسور
 رولن استاد حقوق و رئيس سابق مجلس سنای بلژيک را به ما پيشنهاد کرد. قبل از

قرائت دفاعيهٌ پروفسور رولن، که از هر جهت شايسته تحسين بود، دادگاه استثنائاً به مصدق
اجازه داد که به اختصار نظراتش را اظهار کند. متن نطق مصدق در دو يا سه صفحه و به
فرانسه نوشته شده بود و در واقع چکيدهٌ نظراتش را در بر داشت: دادگاه بين المللی برای
قضاوت دربارهٌ مسئلهٌ مورد طرح صلاحيت ندارد، زيرا دعوا بين دو کشور نيست بلکه
ميان يک کشور و يک فرد خصوصی – يعنی يک شرکت انگليسی – است. نفس اين که
قرارداد ۱۹۳۳ در مجمع ملل به ثبت رسيده است در اساس مطلب تغييری نمیدهد.
اين نکته قابل توجه است که رئيس دادگاه نيز که خود انگليسی بود به نفع ايران
 رأی داد و با انصافی هر چه تمامتر توضيح داد: «.من به نفع ايران رأی میدهم ولی
 به دلائل ديگری... ».
دادگاه در حقيقت با ۹ رأی در مقابل ۴ رأی به عدم صلاحيت خود رأی
داد و دادرسی را به محاکم ايرانی ارجاع نمود. اين درست همان چيزی بود که ما می-
خواستيم. مصدق اين بار میتوانست مدعی شود که به پيروزی بزرگی دست يافته است.
نخست وزير متوجه شده بود که بعضی عناصر ارتشی خود را برای کودتائی
احتمالی عليه دولت آماده میکنند. در زمان تشکيل کابينه وزير جنگ را شخص شاه به
پيشنهاد مصدق انتخاب کرده بود. يکی از کارهائی که بعد موجب پشيمانی شد. مصدق
استعفای وزير جنگ را به حضور شاه برد و خود تقاضا کرد که کفالت وزارت جنگ را بر
عهده گيرد.  وقتی تقاضايش رد شد با گفتن اين جمله خود را خانه نشين کرد: « من میخواهم
 نخستوزير مورد اعتماد اعليحضرت باشم، اگر جز اين باشد سيستم مشروطه ما مختل
 است ».

شاه قوام السلطنه را مأمور تشکيل کابينه کرد ولی دولت قوام به درازا نکشيد چون
اکثريتی که برای دادن رأی اعتماد در مجلس گرد آمد برای ادامه کار کافی نبود: صدای
اعتراض ملت برخاست. ظرف چند ساعت قيام همگانی شد. علیرغم تيراندازی ارتش به
طرف مردم تمام خيابانها مملو از جمعيت بود و بر تعداد کشته شدگان هر لحظه افزوده
میشد. اعتصاب به سراسر کشور سرايت کرد، در روزهای ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ ژوئيه هيجانات
به اوج رسيد. مردم فرياد میکشيدند: «ديگر ديکتاتوری بس است! به جان آمديم! » 
 پس از  اين سه روز باشکوه پادشاه ناگهان قوام را از کار برکنار کرد و دوباره مصدق را
دعوت به تشکيل کابينه نمود. خبر رأی نهايی دادگاه بين المللی نيز درست در همان روز
به تهران رسيد.
مصدق برای تشکيل کابينه دومش میخواست فقط از مردان مصمم و خوشنام
استفاده کند. خود وزارت جنگ را بر عهده گرفت و فرماندهی نيروهای مسلح را به افسری
داد که هم مورد اعتماد پادشاه بود و هم او میتوانست تحت نظارتش بگيرد. با اين همه
انگليس و آمريکا بازی را باخته تلقی نکردند. تصميم گرفتند برای خريد نفت با عربستان
سعودی وارد معامله شوند و بهای نفت را هم تنزل دهند. اگر مصدق قصد فروش میکرد
ناگزير بود تخفيف قابل ملاحظه ای در قيمت بدهد و اين سبب میشد که دشمنانش فرياد
بردارند و بگويند:  « واخيانتا ما نفت را ملی کرديم و حالا فلان درصد کمتر عايدمان می- »
 شود.   به علاوه ترومن در نامه ای به مصدق نوشت: «انگليسها فعلاً دولت کارگر و 
آمريکائیها ترومن را دارند. شايد در انتخابات بعدی در آمريکا جمهوری خواهان روی
کار بيايند و در بريتانيا چرچيل جانشين حزب کارگر شود، بنابراين به نفعتان است که تا من
هستم به مذاکرات بپردازيد». اين نصيحت ترومن شايد بر پايهٌ حسن نيت بود، معهذا چاله-
ای بود که از افتادن در آن بايد پرهيز میشد.

مصدق بسيار زود متوجه شد که بنياد پهلوی، که در آن زمان نام ديگری داشت،
پولهای کلانی در اختيار عده ای رجاله گذاشته است که عليه او شعار دهند. مصدق به
 پادشاه گفت: « وقتی پدر شما ايران را ترک گفتند ثروت عظيمی داشتند که اعليحضرت بين
عده ای از ايرانيان تقسيم نمودند ولی بعد آن را پس گرفتند. اين کار غيرقانونی است و در
شأن اعليحضرت نيست. اين املاک را به دولت مسترد بفرمائيد».
مصدق به هيچ عنوان سوسياليست نبود، مالکيت زمين و ملک را محترم میداشت،
ولی بی آنکه شعار ملی کردن زمينها را سر دهد، قصد داشت با اصلاحات تدريجی املاک
بزرگ را به ملکهای کوچکتری تبديل کند.
پادشاه پذيرفت که اموال آن بنياد کذا را به ملت واگذار کند، گرچه پس از سقوط
مصدق آنچه را که داده بود مجدداً پس گرفت و فقط بيست و پنج سال بعد و به تقاضای من
مستردش کرد.
تحليلگران سياسی اشتباه نکرده بودند: چرچيل در سال ۱۹۵۱ دوباره به نخست-
وزيری رسيد و آيزنهاور سال پس از آن جانشين ترومن شد. در آن زمان هيئتی از طرف
بانک جهانی با اين طرح فريبنده به تهران آمد: از آنجا که معلوم نيست دعوای ميان ايران و
انگليس کی به پايان برسد، اين بانک متقبل میشود که دستگاههای نفت ايران را به کار
اندازد و فروش نفت استخراجی را بر عهده گيرد و تا روشن شدن سرانجام کار و بازگشتن
  اوضاع به وضع عادی درآمد نفت را به حسابی بانکی واريز کند. مصدق گفت: «بسيار
خوب، قبول میکنم به يک شرط و آن اينکه شما تمام اين کارها را به نام شرکت ملی نفت
ايران انجام دهيد و نه به اسم خودتان. چون شما اصولاً برای ايفای چنين نقشی مجوزی
نداريد. مگر نمیدانيد که نفت ما ملی شده است؟»
مصدق در اين مورد خود را غيرقابل انعطاف نشان داد و معامله سر نگرفت. از
اين بابت بسياری بر او خرده گرفته اند. اما من شخصاً تصور نمیکنم که مصدق در اين
مورد مرتکب اشتباه شده باشد.
در اين هنگام دو کشور حاضر به خريد نفت ما شدند: ژاپن و ايتاليا. ولی هر بار که
کشتیهای نفتکش اين دو به سمت ايران روانه میشد در ونيز يا عدن مورد بازرسی قرار
میگرفت و توقيف میشد. حتی در آبهای بين المللی نيز مزاحم ما بودند. ما قربانی نوعی
دزدی دريائی شده بوديم و هيچ کس هم اين عمل خلاف قانون را محکوم نمیکرد.
روابط ميان پادشاه و مصدق در زمانی بسيار کوتاه (يعنی ظرف ۲۸ ماه) به شدت
شکرآب شد. نخست وزير به اصل حرمت گذاشتن به مقام سلطنت سخت پايبند بود. در يکی
 از سخنرانیهای سال ۱۹۵۰‌اش که بسيار مشهور است، گفت: « ما طرفدار پادشاهيم و وظيفه 
 ماست که کاری کنيم تا او مورد علاقه و احترام ملت قرار گيرد».  مصدق به تشريفات هم
 پايبند بود.  بارها به ما میگفت: «هر وقت به حضور اعليحضرت شرفياب میشويد، تعظيم
   کنيد».  و مراقبت میکرد که اين کار را بکنيم. در سنين پيری پيمودن حدود ۵۰۰ متر
سربالائی کاخ سلطنتی برايش مشکل بود، ولی حتی وقتی خود اعليحضرت اصرار کرد که
 او اين مسافت را با اتومبيل طی کند، پاسخ داد: « اگر من چنين جسارتی بکنم، از فردا هر کس و
 ناکسی به خود اجازه میدهد با اتوموبيل در محوطهٌ کاخ قيقاج برود ».
معتقد بود که میبايست حرمت به شاه را به مردم آموخت.

زمانی که مصدق فهميد قصد پادشاه ايجاد آشوب و برهم زدن آرامش عمومی و فلج
کردن دولت است، در روابط سياسی آن دو بی اعتمادی خانه کرد. میتوان گفت که هر پنج
يا شش هفته يک بار شاه دست به اين قبيل کارها میزد، اين اخلالگریها گاه تا مرز کودتا
هم جلو میرفت.
حادثهٌ اوائل ماه مارس را میتوان از اين مقوله شمرد. چند روزی قبل از نوروز،
اعليحضرت به طور خصوصی و محرمانه به مصدق و دکتر صديقی، وزير کشور، اظهار
داشت که قصد سفری به خارج از ايران دارد، هم برای معاينهٌ پزشکی و هم به منظور
زيارت کربلا.
مصدق با اين سفر مخالفت کرد و تذکر داد که حضور شاه در آن لحظه در ايران
حياتی است ولی افزود البته اعليحضرت مختارند و شخص او اميدوار است که اگر ارادهٌ
سفر فرمودند با شتاب هر چه بيشتر به مملکت باز گردند.
در روز موعود، به شورای وزيران اطلاع داده شد که برای توديع به حضور شاه
بروند. در آنجا متوجه شديم اگر چه هيئت دولت در مورد سفر پادشاه راز داری کامل به
عمل آورده است ولی مزدوران و جيره خواران املاک پهلوی همه کاملاً در جريان امرند.
مصدق حدود يک ساعت در حضور اعليحضرت بود و زمانی که به ما پيوست حدود پنج
هزار نفر کاخ را محاصره کرده بودند و قصد ترور نخستوزير را داشتند.
بالأخره موفق شديم از درهای فرعی و دور از چشم محاصره کنندگان از کاخ
خارج شويم. ماشينهای پرچمدار رسمی را در محل رها کرديم و هر کدام با تاکسی خود را
 
 به مقصد رسانديم. اما اراذل و اوباش و "بی مخ"ها  به خانهٌ مصدق حمله کردند و او ناگزير به مجلس پناهنده شد.
اگر نخواهيم بگوئيم که اين حوادث با موافقت صريح اعليحضرت طراحی شده بود،
بدون شک و ترديد میتوان گفت که اين نقشه با رضايت ايشان ريخته شده بود، يکی از
  دلائل هم اينکه ايشان بدون مقدمه از سفر منصرف شدند و دليل تغيير رأی را هم  " ابراز 
 احساسات خلقالساعهٌ مردم" اعلام کردند.
از اين تاريخ اعتماد ميان آن دو به کلی از ميان رفت. مصدق در مراسم نوروز
شرفياب نشد و به جای خود معاونش را فرستاد، و طی شش ماه پس از اين واقعه هم، ديگر
با پادشاه ملاقات نکرد – يعنی تا زمان سقوطش.
فشار لحظه به لحظه شديدتر میشد. بايد در نظر داشت که وزير امور خارجه
آيزنهاور، جان فاستر دالس، مشاور حقوقی شرکت نفت ايران و انگليس نيز بود. اين تقارن،
سخت موجب خرسندی چرچيل شده بود و پادشاه هم که هميشه متکی بر سياست انگليس و
آمريکا بود از اين وضع راضی بود.
مصدق در مقابل مشکلات فراوانی که بر او تحميل شده بود مجلس را منحل ساخت.
گفته اند که اين عمل از طرف يکی از مدافعين سيستم پارلمانی کاری نادرست بوده است. اما
اگر اين اقدام وی را غيرقانونی بشماريم، برای توصيف پيشآمدهای بعدی چه صفتی می-
توان به کار برد؟
شب ۱۶ اوت است. سرهنگ نصيری فرمانده گارد شاهنشاهی، با تانک و مسلسل به
جلو خانهٌ مصدق میرود، برکناری او را از نخستوزيری ابلاغ میکند و منتظر جواب میماند.
 مصدق بر پاکت حکم عزلش چنين جمله ای مینويسد:  « پيام رسيد، اطلاع حاصل شد.»
رئيس ستاد (يکی از فارغالتحصيلان پلیتکنيک فرانسه) در محل کارش نيست. او را
پيدا میکنند و به ستاد میفرستند. نصيری را بازداشت میکنند و افراد گارد سلطنتی بدون
مقاومت خلع سلاح میشوند.

اگر اين کودتا نيست، کودتا چيست؟ نامه ای که سرهنگ حامل آن بود به دست
پادشاه امضاء شده بود. گيريم اعليحضرت اجازه و قدرت اخراج نخست وزير را هم می-
داشت، برای چنين کاری لااقل به شخص نخست وزير تلفن میشود و از او می.خواهند که
به حضور برود، نه اينکه در ساعت يک بعد از نيمه شب توپ و تفنگ و مسلسل به در
خانه اش بفرستند. فقط تصور کنيد که اگر چنين اتفاقی در انگلستان افتاده بود چه عواقبی در
پی میداشت!
قصدم بازسازی تاريخ پس از بيست و پنج سال نيست، ولی به گمان من مصدق
درخور ابعاد حادثه از خود واکنش نشان نداد. حق بود در همان شب دستور تيرباران آن
ناکسان، و در رأس آنها نصيری، را صادر میکرد و بعد هم در پيامی بسيار روشن خيانت
اين گروه را برای مردم توضيح میداد و محکوم مینمود. حکومت نظامی اعلام شده بود.
من دمکرات و من قانونشناس اگر به جای او بودم، افراد گارد شاهنشاهی را که در اين
فتنه شريک بودند به جوخه اعدام می سپردم. زيرا برای خروج از چنين مخمصه ای دو راه
بيشتر وجود نداشت: يا تسليم شدن يا تا به نهايت رفتن. اما مصدق يک بار ديگر رعايت شاه
را کرد. من نمیتوانم ادعا کنم که در بي زاری از خونريزی – به هر قيمت که تمام شود –
دقيقاً شاگرد مکتب او هستم. در مواردی بخشندگی و بزرگواری خدای وار خطای محض
است، زيرا سرنوشت ملتی را به تباهی میکشاند.
پادشاه در تهران نبود، همراه همسرش ثريا چند روزی به کنار دريای خزر رفته
بود و آنجا در انتظار نتيجه بود. وقتی خبر به شاه رسيد که کودتا ناموفق بوده است اول
راهی بغداد شد و از آنجا راه رم را پيش گرفت.
مصدق به همين اکتفا کرد که وزير کشور اعلام کند: کودتائی طراحی شده بود که
عاملينش بازداشت شده اند. سرلشگر زاهدی، که پادشاه او را به عنوان جانشين مصدق
انتخاب کرده بود، برای مدتی فرمان شاهنشاهی را در جيب گذاشت. تا اينجا فقط بخشی از
 برنامه خنثی شده بود: نقشه « الف » شکست خورده بود، حالا نوبت اجرای نقشه « ب» بود.
در ادارات همه دست به کار کندن تصاوير شاه از ديوارها شدند. من يکی از
کارمندان نادری بودم که چنين نکردم، نه به دليل دل بستگی خاص بلکه برای حرمت به
قانون اساسی. حزب توده تمام نيرويش را برای پائين کشيدن مجسمه های رضا شاه و
فرزندش بسيج کرد. فضا برای جمهوری مساعد بود ولی مصدق اهل انقلابی آنچنانی نبود.
در همان زمان محله های جنوب شهر تهران در جوش و خروش ديگری بود. در
آنجا عده ای سرگرم تقسيم پول بیحسابی بين پائينترين طبقه عوام آن منطقه بودند. به
فواحش شهرنو و به واسطه ها و پااندازان و به هر کس و ناکسی اسکناس داده میشد تا
 فرياد بردارد «جاويد شاه! »
يک بار ديگر فرمانده ستاد سستی و بی لياقتی خود را نشان داد. به جای آنکه به فکر
متفرق کردن تجمعات اوليه باشد، منتظر وقايع بعدی ماند. ۱۹ اوت بود. در ساعت ۱۰ صبح
من شخصاً به رئيس ستاد تلفن کردم:
- در خيابانها شلوغی نامعقولی به چشم میخورد، در اين باره قصد داريد چه
بکنيد؟ جوابش اين بود که:
- ما بر اوضاع مسلطيم.
ساعت يازده به من اطلاع دادند که جمعيتی عظيم خود را آمادهٌ حمله به خانهٌ
مصدق میکند.

زاهدی هم، که در خانهٌ يکی از دوستان در شمال تهران مخفی شده بود، خبرها را
دريافت میکرد و منتظر بود که آب خوب گلآلود شود تا او ماهی اش را بگيرد. حوالی ظهر
بخشی از بازار نيز تحت رهبری چند ملا و آخوند، که ناز شستهای کلان گرفته بودند، به
تظاهرات پيوست. من سعی داشتم مصدق را، که ميان نيروهای نظامی و تظاهرکنندگان
گرفتار شده بود، پيدا کنم و موفق نمیشدم. بنابراين بيرون رفتم که سری به محله های
مختلف بزنم و متوجه شدم که ادارهٌ اوضاع به کلی از دست دولت خارج شده است.
در اين مدت نخست وزير میکوشيد با پادشاه تماس برقرار کند. هيئتی مرکب از پنج
نفر از شخصيتهای طراز اول مملکت را انتخاب کرده بود تا برای ملاقات با او به رم
بروند ولی اتفاقات با سرعتی سرسام آور پيش میرفت و اين هيئت نتوانست کاری انجام
 دهد. مصدق به کرات دست به کار مشورت هايی هم شد.  گرچه شاه در « پاسخ به تاريخ »
منکر اين مجالس مشاوره شده است ولی در حقيقت مشاورات صورت گرفت.
اينکه گفته اند مصدق قصد داشت جمهوری اعلام کند دروغ محض است. در صبح آن روز
عده ای به ملاقات من آمدند و کوشيدند مرا قانع کنند که زمان تغيير رژيم فرا رسيده است و
بايد دست به کار شد و میخواستند مرا هم با خود همصدا کنند. من بدون رعايت ترتيب و آداب
 همه را از اطاقم بيرون کردم و گفتم:
- اينجا طويله نيست، کارها حساب و کتاب دارد و ما به قانون و آنچه قانونی است
احترام میگذاريم.
وقتی از گشتی که در شهر زدم باز گشتم، اين احساس را داشتم که همه چيز از
دست رفته است. چند نفری ساعت دو بعد از ظهر که من به اخبار گوش می.دادم، در اطاق
مرا زدند و با تعجب پرسيدند:
- چطور هنوز در وزارتخانه مانده ايد؟ هر لحظه ممکن است بريزند و شما را تکه
تکه کنند!
نيم ساعت بعد، چون در وزارتخانه هم ديگر کاری نبود، به راه افتادم.
راديو در آن موقع مشغول پخش پيامهای آن عدهٌ کثيف و آلوده ای بود که هميشه در
لحظات حساس رنگ عوض میکنند و بهجت خود را از حوادث آن روز با جملاتی از اين
 قبيل اظهار میداشتند: «دولت خائن و فاسد طبق اميال عميق ملتی که طالب استقلالش بود
 نابود شد ». اين فرصت طلبان پست هنوز هم در قيد حياتند، فقط يکی از آنها به دست خمينی
اعدام شد و من ناگزيرم بگويم که سزاوار اين سرنوشت هم بود. امروز دو نفر از آنها در
تهران عمر میگذرانند و بقيه هم در خارج به سر میبرند.
فکر کردم بهتر است در جائی مخفی شوم و برای مدت سه روز در خانهٌ دوستان
بودم. روز سوم زاهدی يکی از خويشان سناتور مرا با اين پيام نزدم فرستاد:
شما هيچ عمل خلافی انجام نداده ايد و میتوانيد در کابينه بعدی شرکت کنيد. روز
يکشنبه به پيشواز اعليحضرت به فرودگاه بيآئيد، من شما را به عنوان وزير کار با بقيهٌ
کسانی که حاضر به همکاری هستند به حضور ايشان معرفی خواهم کرد.
من جواب دادم:
روزی من نه امروز و نه هرگز به کابينه شما حواله نشده است.

دریافت فایل پی‌ دی اف کتاب
http://www.4shared.com/document/ptgMNRG4/_online.html

Ingen kommentarer:

Legg inn en kommentar