søndag 31. juli 2011

خاطرات دکتر شاپور بختیار: سرآغاز



« شما را از کی نديده ام ؟ »
« از ۲۵ سال پيش اعليحضرت. قاعدتاً اين تاريخ بايد در خاطرتان باشد »
« در اين فاصله هيچ پير نشده ايد »
من به تحقيق پير شده ام. اما شايد آثاری که گذر زمان بر مخالفين رژيم میگذارد، با
فرسودگی های ناشی از قدرت متفاوت باشد. در هر حال تاريخ در اين ۲۵ ساله راه درازی
پيموده است. در آن غروب اواخر دسامبر ۱۹۷۸ ، ايران به طرف هرج و مرج میرفت. من
جلو پادشاه ايستاده بودم، به اين منظور که بکوشم ايران را در سراشيبی که پرداخته
اشتباهات مکرر بود، از لغزش کامل به عمق هرج و مرج باز دارم. دولتها سه ماه به سه
ماه جايگزين هم میشدند. آموزگار، شريفامامی، ازهاری... آيا دولتی هم به نام دولت
بختيار تشکيل خواهد شد؟ بايد اوضاع سخت نابسامان باشد و اعليحضرت محمد رضا
پهلوی آگاه به ميزان نابسامانی، تا چنين فکر دور از ذهنی به خاطرش خطور کند.


شاه صندلی به من تعارف کرد و ما رو در روی هم در سکوتی که در آن ديرگاه بر
کاخ نياوران گسترده شده بود، نشستيم.
«؟ اين پديده خمينی چه صيغه ای است »
اعليحضرت، واکنشی است در مقابل دولتهای پياپی که ما از حضور شاه تقاضا »
«. کرده بوديم از آنها حمايت نفرمايند
«؟ چطور »
«. چون اگر پشتيبانی اعليحضرت نبود، هيچکس آنها را تحمل نمیکرد »
پيامد اين حرف سکوتی سنگين بود.
اعليحضرت، من به خزان زندگی رسيدها م. در اين تالار حرفهای آلوده به دروغ »
زياد زده شده است. اعليحضرت مايلند که من هم به همان روال ادامه دهم، يا به من اجازه
«؟ میدهند که حقايق را بگويم
وقتی پادشاه در پرتو آخرين کورسوی اختر فرمانروائيش، قرعه فال به نام من زد،
اين نخستين حرفی بود که زدم. امروز هم الهامبخش نوشتن آنچه میدانم، همان ميل بازگو
کردن حقايق است، چون تاريخ سالهای اخير ايران را از نزديک شاهد بودهام و با آن
زيسته ام. اگر فقط مسئله اين بود که حوادث را محض خوشآيند فلان يا بهمان يا حتی خودم،
شرح دهم، قطعاً دردسر کتاب نوشتن به خود نمیدادم.

اگر من ناگزير شدم ايران را در شرايطی آشفته ترک کنم – که شرح چگونگی آن
بعد خواهد آمد – بیشک برای نجات جان خودم بود، اما دليل ديگری هم داشتم که اهميتش
هيچ کم از اولی نيست و آن اينکه فرصتی بيابم تا حرفهايم را بزنم و به مبارزهام ادامه
دهم.
اگر من بتوانم برای خود يک صفت قائل شوم، اين است که هميشه در عقايدی که
آنها را درست میپندارم، پايداری و ثبات قدم نشان دادهام و اميدوارم که در وطنم، هموطنان
نيز اين صفت را برای من قائل باشند. من به آزادی، به اين سرآمد موهبات، مؤمنم. من به
حرمتی که لازمه تشخص بشری است مؤمنم. به گمان من هر دولتی میبايست اين دو اصل
را در تمام امور رعايت کند، به علاوه امکان رشد و شکوفائی را برای همه شهروندانش
فراهم آورد.
من معتقدم که قانون پاسدار دمکراسی و از اين رهگذر پاسدار آزادی است. در يک
حکومت سلطنتی مشروطه، نظير حکومت ما، شخص پادشاه نيز تابع قانون اساسی است و
بر فراز يا ورای آن قرار ندارد. من همچنين معتقدم که رسوم و آداب يک ملت، پربهاترين
ميراث آن ملت است.
من برای رواج و حفظ اين اعتقادات، بهايی گران پرداختهام، حتی جانم را برای
آنها به خطر انداختهام. در تمام دورهها برای سر من قيمتی تعيين شده است.
از نوجوانی، از زمانی که عليه فرانکو يا عليه هيتلر میجنگيدم، در عقايدم ثابتقدم
بودهام. در سال ۱۹۴۰ برای شرکت در جنگی که آن را برحق میدانستم در ارتش فرانسه
نامنويسی کردم. سالها بعد وارث افکار مصدق شدم و به پيروی از سرمشق او با
ديکتاتوری پادشاه به مبارزه پرداختم و مغاير مصالح شخصيم، از هرگونه همکاری با
قدرتی که قانونشکن بود، سر باز زدم.
در زمان نخستوزيری، آنچه را گفته بودم میکنم کردم و اين مسئوليت را – که در
زمانی بسيار دشوار بر عهده من گذاشته شد – تا شرطهايم پذيرفته نشد، نپذيرفتم. من در
آينده نيز به رسالتی که عقايدم بر عهدهام گذاشته است پايبند خواهم بود.
اين نوشته، خطابهٌ دفاعيه نيست. من نه هيچ نيازی دارم و نه هيچ توقعی، مگر يک
چيز، و آن اينکه ديگران مرا برای حرف زدن دربارهٌ کشور در تب و تابم، و حتی تا
اندازهای برای حرف زدن به نام ملت ايران، معتبر و موجه بشناسند.
دریافت فایل پی‌ دی اف کتاب
http://www.4shared.com/document/ptgMNRG4/_online.html